پیرمردی کتابی را به دست گرفته بود وداد می زد نویسنده این کتاب خودم هستم.او فکر می کرد کتابی را که پیرمردی نوشته باید برای مردم جذاب باشد.اما مردم فکر می کردند پیرمرد مطالبی ساده وغیر مفید نوشته و از او نمی خریدند.
بعد از چند روز پیرمرد که کتابی نفروخته بود کتابهایش را برداشت ونا امید شروع به حرکت کردکه یکی از غرفه داران یکی از کتابهای او را گرفت و چند صفحه ورق زد و به پیرمرد گفت کتابهایت را در غرفه من بگذار شاید بتوانم آنها را بفروشم.چند روز بعد غرفه دار به پیرمرد زنگ زد و گفت تمام کتابهایت فروخته شده. وقتی پیرمرد پول کتابهای فروخته شده را می گرفت به غرفه دار گفت:تو فروشنده چیره دستی هستی.
غرفه دار گفت:کتاب تو خیلی خوب بود اما تو باید بدانی علم تو باید تو را بالا ببرد ولی تو خواستی با خودنمایی وابراز وجود  علمت را به دیگران بفروشی و توجه مردم را از کتابت به خودت منحرف کردی و وجود تو بدون علمت فقط یک انسان معمولی است اگر نمی گفتی کتاب خودم است و فقط نقش فروشنده را بازی می کردی مردم به محتوای کتاب کنجکاو شده  و بعد از خواندن چند صفحه آن را می خریدند وبعدها اگر کتابت مشهور می شد علاقمند به دیدن خودت می شدند.

داستان جالب:ابراز وجود وخودنمایی مانع موفقیت است

تو ,غرفه ,پیرمرد ,مردم ,کتاب ,کتابی ,غرفه دار ,چند صفحه ,فروخته شده ,تو باید ,بعد از

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

... دانلود آهنگ جدید |دانلود فیلم جدید رستا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. specialstudents نگاه کوهستان فروشگاه اینترنتی انتخاب کلیک Halfway to The Stars... که بمونه از هر کتاب... kamera Digital Photography Online شعر و رباعی ناب عاشقانه از رشید صیدمرادی